کتاب هیولایی فرا می خواند: | کانر کابوسی دیده بود. خب صرفاً نه یک کابوس، همان کابوس همیشگی. کابوسی که به تازگی زیاد به سراغش میآمد. یک رؤیای ترسناک توأم با تاریکی و باد و فریاد و دستهایی که هرچقدر سخت تلاش میکرد بگیردشان از میان انگشتانش سر میخوردند و همیشه پایان این کابوس... کارنر در تاریکی اتاق خوابش زمزمه کرد: «دور شو» و درحالی که سعی میکرد کابوس را از خود براند و اجازه ندهد او را در جهان بیداری هم دنبال کند گفت: «همین الآن دور شو.» به ساعتی که مادرش بر روی میز کنار تختش گذاشته بود، نگاهی انداخت: هفت دقیقه از نیمه شب گذشته بود که مسلماً برای شب یکشنبه که باید فردای آن به مدرسه میرفت خیلی دیروقت بود.
محصولات مرتبط
پاورپوینت ماتریس آیزنهاور: ابزاری کارآمد برای مدیریت زمان و اولویت بندی وظایف
کتاب هیولایی فرا می خواند:
کانر کابوسی دیده بود. خب صرفاً نه یک کابوس، همان کابوس همیشگی. کابوسی که به تازگی زیاد به سراغش میآمد. یک رؤیای ترسناک توأم با تاریکی و باد و فریاد و دستهایی که هرچقدر سخت تلاش میکرد بگیردشان از میان انگشتانش سر میخوردند و همیشه پایان این کابوس... کارنر در تاریکی اتاق خوابش زمزمه کرد: «دور شو» و درحالی که سعی میکرد کابوس را از خود براند و اجازه ندهد او را در جهان بیداری هم دنبال کند گفت: «همین الآن دور شو.» به ساعتی که مادرش بر روی میز کنار تختش گذاشته بود، نگاهی انداخت: هفت دقیقه از نیمه شب گذشته بود که مسلماً برای شب یکشنبه که باید فردای آن به مدرسه میرفت خیلی دیروقت بود.
داستانهای نوجوانان انگلیسی، قرن ۲۰م.
دیدگاه خود را بنویسید